دمش گرم باران را میگوییم
به شانه هایم زد و گفت :
خسته شدی امروز تو استراحت کن من به جایت میبارم.
روزهای سختی رو میگذرونم
وقتی نیستی همه چیز تنگ است
نفسم
دنیایم
دلم....................
جا ماندم از دنیا ولی خوب شد..... مگر دنیا کجا میرود؟؟؟؟؟ که دل نگرانش باشم.
بیهوده میروند و می آیند
کم میشود
ولی تکرار میشود
........................من میسوزم ..............
....................کم میشوم......................
ولی دیگر تکرار نمیشوم
تا ببینم هنوز هم کسی حواسش به من هست یا نه.
ای روزگار روز ماهم میرسد.
گاهی از نزدیکی زیاد فراموش میشی...........................
تو مرده ای .............
فقط معنای مرگ را نمیدانی.
شیطان میخندید و میگفت :
این جماعت که امروز به من سنگ می زدنند .................... برسند خونشون به من زنگ میزنند.
حتی وقتی که خودم بریدم و خودم دوختم.
نظرات شما عزیزان: